ارمیاارمیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه سن داره

سید ارمیا بنی فاطمی

شیرین زبونی

1393/2/6 16:15
نویسنده : مامان سمیرا
517 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم وقتی میخوای معذرت خواهی کنی میای میگی مامان  معذرت خالی میخوام  یا یه وقتا میگی  مامان به جان شما معذرت خالی میکنم. منم میگم خالی نمیشه با نون.چشمکزبانبوسقه قهه

 

عزیزم امروز آرنجت خورد به در درد گرفت و شما هم اسم آرنج رو بلد نبودی اومدی بهم میگی.......مامان زانوی دستم درد گرفت.محبتبوسخنده

 

 

پسرم یه چی که میخوای میای میگی مامان کاش اینو بهم میدادی لدفن.من که اینهمه برات زحمت میکشم.تعجبچشمک

 

مامانی الان ماه رمضونه چن روز پیش بردم دمه اذان بخوابونمت روزای اولم بود که آدم خیلی عادت نداره دیگه از تشنگی داشتیم له له میزدیم توهم که امرو نهیات تمومی نداشت هی میگفتی آب بیار اینو بیار خسته شدم بهت گفتم مامان جون ما از ساعت 3 نصفه شب که سحری خوردیم تا الان که ساعت 8 شبه هیچی نخوردیم نه آب نه غذا  هیچی گفتی چرا نخوردید خوب.گفتم:خوب روزه ایم.گفتی:خوب چرا روزه اید؟گفتم:خوب خدا گفته.گفتی:خدا گفته چیزی نخورید گفتم: آره .گفتی:مگه میخواد بکشتتون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ منو میگی دیگه وا رفتم از خنده نا نداشتم ریسه برم.خندهقه قهه

 

 

عزیزدلم دیروز من دستم خورد به کابینت دردمم نیمدا ولی دیدی غوغا به پا کردی اآآی دست مامانم درد گرفت بوسش کردی صلوات فرستادی تا خوب شه بعدم رو به من میگی مامان جونم خوب مباظب میباشیدی.عینک

 

93.3.23....باهم رفتیم نونوایی بعد من تورو بغل کردم تا فرایند تولید نون رو از نزدیک ببینی صف هم شلوخ پلوخ بود دوتا آقاهاهم داشتند خمیرارو قلقلی میکردن با دست بهت گفتم ارمیا داری میبینی مامان چجوری نون میپزن تو هم بلند گفتی :آره ولی اینا دستاشون خیلی کثیفه میمالن به نون.کل صف ترکید پاشید به دیوار قه قهه طبق معمول منخسته

نوننواهادلخور

 

قشنگم دیروز 92.11.22 صبح داشتی با لگو هات تفنگ درست میکردی بعد که تموم شد گرفتی سمت من و بابا گفتی... دوف دوف من دارم شمارو مرد میکنم.منو بابا دیگه از خنده ولو شده بودیم.میخواستی بگی میکشم میگفتی مرد میکنم.ماچقهقهه

 

امروز تو ماشین بهت میگم ارمیا حالا دوست داری کجا بریم؟؟؟تو هم که حاضر جواب گفتی به من که چه کجا بریم منم جمله تو دهنم ماسید...تعجبتعجبتعجب

 

یه روز از جلوی اداره بابا رد میشدیم بهت گفتم ارمیا اداره بابا اینجاستا تو هم سریع گفتی مامان ول کن دیگه.آخه جوجه طلایی من مگه تو چن سالته که این حرفارو میزنی؟؟؟؟هان هان هان فقط 3سال و3ماهته خو.ابرومژه

رفتیم سوپرمارکت خرید میگم چی میخوری میگی حتما آبمیوه میخورمنیشخند

 

چن روز پیش رفته بودیم آزمایشگاه بعد تو نوبت بودیم تو هی غرغر میکردی منم گوشیمو دادم بهت  سرت گرم بشه تو هم رفتی پو بازی کنی خسه شدی اومدی گوشی رو دادی به من گفتی بیا از اینترنت واسم ماشین دانلود کن....باورت نمیشه یه آن از عکسالعمل کل آزمایشگاه که ردیفهای جلو نشسته بودن برگشتن با نهایت تعجب تو رو نگاه کردن تنم لرزید. همه ماتشون برده بود یه بچه به سن تو چه میدونه اینترنت چیه دانلود چیه....بعد هم چنتا چنتا شروع کردن با هم پچ پچ کردنتعجبتعجبسوال

 

 

 

یک ماهی میشه تقریبا از 92.10..تمام رنگها رو با یه سری کلماتو انگلیسی یاد گرفتی دیگه تو حرف زدنتم انگلیسی میگیشون.میخوای شعرتو بخونی مثلا اون بیتش باید بگی مداد سبز من کجاست میگی مداد گرین من کجاست.وگند میزنی به شعر و قافیه ووزن و...ماچقلب

 

وقتایی که یه چیزی از ما میخوای مثلا میخوای بگی پسری خوبی میشم میگی پسر خوبی میباشم.دیگه ما هم قهقههخندهنیشخند

 

پریروز 93.2.2. مامان طاها با طاها رفتند بیرون.دیروزم ما دم در بودیم مامان طاها با طاها از در اومدند بیرون که برن جایی توام نه گذاشتی نه برداشتی گفتی امروز باز کجا؟؟ منو میگی خنثی مامان طاها رو میگی تعجب طاها رو میگی هورا

 

اون روز از خاله شکلات میخواستی اونم هی بهت میداد تا دیگه هرچی تو کیفش داشت داد بهت. وقتی داشت آخری رو بهت میداد گفت بگیر اینم آخریش خیالت راحت شه.تو باز رفتی اومدی گفتی آخریشم بده تا خیالم راحت شه دلقک

 

اونروز میخوای بیای بغلم میگی مامان بذار بیام بغلت به جون مادرت خسته شدم.متفکر

 

 

پسندها (2)

نظرات (2)

فروشگاه اینترنتی جویبار شاپ
30 فروردین 93 11:54
سلام مامان ارمیا تپلی هستم خوشحال میشم که از فروشگاه اینترنتی من دیدن کنید و از این لینکی که بهتون دادم وارد سایت بشید با تشکر
مامان سمیــرا
24 تیر 93 11:03
وای دختر من تا ی ماه پیش هروز وبلاگتو سرک میکشیدم خبری نبود تا اینکه امروز بعد ی ماه اومدم وبلاگتو ببینم هر خطشو بعد ی ساعت میخوندم مگه شیرین زبونی ارمیا میزاشت؟ مردم از خنده خدا برات نگهش داره